به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده ‏اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت‏ به پایه آن نمی ‏رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر کسی در ماه رجب حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور می‏گردد .»

پنج شنبه بود. پول زیادی برام نمیمونده بود تا بتونم واسه خودم غذا و نون بگیرم ...
اگه دانشجو باشی بعضی وقت ها این مشکلات پیش میاد که نتونی ضروریات رو بخری - یعنی از حداقل ها هم دور میمونی ...
پنج شنبه از اون روز ها بود ...
صبح رفتم دانشگاه واقعا هر جور محاسبه میکردم نمیتونستم نون بخرم !!!
من توی زندگی خیلی آدم خوشحالیم درسته بعضی وقتا توی این بلاگ بد میگم ولی توی واقعیت هیچوقت ضعفم رو نشون نمیدم و همیشه خوشحالم  این از موقعی مونده بودم که باشگاه رزمی میرفتیم  بعد 2 ساعت تمرین خیلی خیلی شدید داغون میشدم ولی استادم یبار بهم گفت " کاری نکن که بقیه از صورتت بفهمن که خسته شدی "
این جملرو سعی کردم توی زندگیم بهش پایبند باشم.
بگذریم از موضوع اصلی خارج نشیم پیرو همین روحیه ای که گفتم رفتم کتابخونه تا شاید یکم حالم بهتر بشه ...
موقع برگشت بود که یه درمانگاه انتقال خون دیدم ( من چند سال میخوام خون اهدا کنم ولی واقعا مقعیتش پیش نیومده بود. )
نمیدونم چی شد واسه خنده یا ... رفتم که خون بدم !!!
رفتم داخل ، با تاکتیک مسخره بازی وارد شدم ...
همه فکر میکردن من روزی 8 بار خون اهدا میکنم ...
نشستم و شرایطش رو میخوندم و منتظر شدم تا صدام کنن - رفتم داخل تا مدارکم رو تکمیل کنه ...
اینجور جاها میرم انگار سنم کمه !!!
من بیست سالمه ها !!! بیخیال رفتم پیش دکتر ...
ازم پرسید هدفت از اومدن به اینجا چی بود ؟؟؟
گفتم : داشتم رد میشدم دیدم میتونم خون اهدا کنم اومدم خون بدم - همین 
نگاه کرد خندید ...
چنتا سوال پرسید تا بفهمه میتونم خون بدم یا نه بعد همه چیز اوکی شد تا برم خون بدم ...
اخرش اومد گفت قلبت داره  تند میزنه نمیتونی خون بدی ...
حرف شد قلبم دوست داره میخواد سریع میزنه ...    ای بابا تا حال به این مشکل بر نخورده بودم که واسه تند زدن قلبم نتونم خون بدم بهم گفت برو یه روز دیگه بیا با آمادگی بیشتر ...
خدایا خودت شاهد باش من نیتم خوب بود. ولی بدن من یاری نکرد ( یه روز دیگه حتما میرم  )
برگشتم و با همون حس و حال عالی رفتم خونه ...
به این داشتم فکر میکردم که من میتونم چی بخورم !!!
خونه همه چیز بود ولی پول نداشتم نون بخرم ...
گفتم نون میگیرم میزارم توی کیفم بقیه مسیر هم پیدا میرم !!!
نمیگم اگر جای من میبودین چیکار میکردین - امیدوارم هیچوقت نباشین ...
به یکی از دوستام میگفتم که خدا منو دوست داره منو مسخره میکرد ...
رفتم نون بگیرم تا بزارم توی کیفم و بقیه مسیر رو پیاده برم ( واقعا خسته بودم )
رفتم که پول رو بدم نونوا گفت نمیخواد !!!
گفتم بفرمایید...  گفت برو صلواتیه !!!
شاید شما خیلی راحت از کنارش بگذرین ولی برای من خیلی سنگین بود ...
واقعا میشه بعضی اوقات خدا رو حس کنی ...
بخاطر این موضوع تصمیم گرفتم 7 روز روزه بگیرم - خدایا ممنونم ...
یا مهدی ( عج ) ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: ماه رجب، خاطره زیبا، خاطره ماه رجب، فضائل ماه رجب، برکات ماه رجب، لیلة الرغائب، حس خوب،
تاریخ : شنبه 28 فروردین 1395 | 08:21 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات